سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

www.faryadhayam.parsiblog.com

متن زیر در تاریخ88/1/16، ساعت: 4:54 عصر نوشته شده است.

¤ شب رویایی ..

سر خوشم ..

 سر خوش از هوای تو ..

 از نفس های تو ..

 مرا به رویا یی ترین شبم برسان 

 تا بی پروا سحرگاهش در آغوشت جان دهم ..

 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: honey

    پیام های دیگران

    متن زیر در تاریخ88/1/14، ساعت: 1:39 عصر نوشته شده است.

    ¤ نفرین ..

    به یکباره در رویای سردم فرو ریختی ..

    افکار متعفن شومت باز ، مرا درهم شکست ..

    خدایا می شنوی ؟ میبینی انسانت چه سهل ، نجابتم را به

    سخره می گیرد ؟! نفرین بر خیال پوچت . نفرین ..



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: honey

    پیام های دیگران

    متن زیر در تاریخ88/1/14، ساعت: 1:19 صبح نوشته شده است.

    ¤ و سکوت سکوت سکوت ..

    سیاهی شبهایم را در آغوش می کشم . سینه ی من جایگاه امنیست به وسعت تمام دردهایت . امشب از تو پرم . صدایت باز در گوشم سنگینی میکند ، دنیایم ، خیانت ، کشتن و سکوت سکوت سکوت ..



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: honey

    پیام های دیگران

    متن زیر در تاریخ88/1/13، ساعت: 1:16 صبح نوشته شده است.

    ¤ تنها غیر ممکن ، غیر ممکنه ..

    سلام عزیزانم  حتما تا حالا این که می گن تنها غیر ممکن ، غیر ممکنه رو شنیدید . داستانی جالب رو واستون تعریف می کنم تا مفهوم این جمله ملموس تر باشه

    پیرمردی تنها ، در مزرعه اش زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود و تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود ، ولی چاره ای دیگر نبود تا از او کمک بگیرد 

    پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او اینگونه توضیح داد : پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال با این وضعیت نخواهم توانست سیب زمینی بکارم ولی در صورتی هم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر

    زمان زیادی نگذشت تا اینکه پیرمرد تلگرافی را با این مضمون دریافت کرد : پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام

    4 صبح فردا ، 12نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .

    پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهی چه کنی ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم !

    خوب چطور بود ؟ دیدید که اسارت هم مانع کمک اون شخص به پدرش نشد . پس همیشه راهی ممکن وجود داره ، کافیه از نیروی ذهنمون کمک بگیریم

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: honey

    پیام های دیگران

    متن زیر در تاریخ88/1/12، ساعت: 2:15 صبح نوشته شده است.

    ¤ فرشته نما ..

    فرشته نما ..

    ای دوروی فرشته نما بس است نقابت را بردار.دیگر تو را چه نامم ؟

    انسان ؟ به راستی خود را لایق می دانی تا انسان ناممت ؟

    شیطان چه ؟ آری شیطان در خور توست ..

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: honey

    پیام های دیگران

       1   2      >

    ¤ لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    قصه ی شمع ها ..
    وفایم را ، وفایت را ..
    خزان ..
    من و تو ..
    گفت و گو با خدا ..
    [عناوین آرشیوشده]

    - خانه
    - شناسنامه
    - پارسی بلاگ
    - پست الکترونیک ()
    -  RSS 
    -  Atom 


    کل بازدیدها: 23468
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 2


    - درباره خودم

    www.faryadhayam.parsiblog.com
    honey

    - لینک به وبلاگ

    www.faryadhayam.parsiblog.com

    - آرشیو یادداشت ها

    فروردین 1388


    - لینک دوستان

    شعر و متن عاشقانه
    آسمان
    نیلوفر خانوم
    زنده یاد سحر رومی نازنینم


    - لوگوی دوستان






    - موسیقی


    - اشتراک در خبرنامه

     

    HistoryEvents script --> HistoryEvents script -->