سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

www.faryadhayam.parsiblog.com

متن زیر در تاریخ88/4/13، ساعت: 9:29 صبح نوشته شده است.

¤ قصه ی شمع ها ..

 

یکی بود یکی نبود ، چهار شمع به آهستگی می سوختند و در محیطی آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید . شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم اما هیچکسی نمیتواند شعله ی مرا روشن نگاه دارد ، من باور دارم که به زودی می میرم ، سپس شعله صلح ضعیف شد تا به کلی خاموش گشت . شمع دوم گفت:من ایمان هستم ودیگر در زندگی برای بیش تر انسان ها ضروری نیستم ، دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم . سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت . شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم انسان ها مرا در حاشیه ی زندگی خود قرار داده اند ، اهمیت مرا درک نمی کنند . آن ها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند . طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد . ناگهان کودکی وارد اتاق شد و 3 شمع خاموش را دید و گفت : چرا شما خاموش شده اید ، شما باید تا آخر روشن بمانید . سپس شروع به گریه کرد . آنگاه شمع چهارم گفت: ناراحت مباش تا زمانی که من وجود دارم می توانیم بقیه ی شمع ها را دوباره روشن کنیم ، من امید هستم . کودک با چشمانی پر از اشک و شوق امید را برداشت تا بقیه شمع ها را روشن کند ..



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: honey

    پیام های دیگران


    ¤ لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    قصه ی شمع ها ..
    وفایم را ، وفایت را ..
    خزان ..
    من و تو ..
    گفت و گو با خدا ..
    [عناوین آرشیوشده]

    - خانه
    - شناسنامه
    - پارسی بلاگ
    - پست الکترونیک ()
    -  RSS 
    -  Atom 


    کل بازدیدها: 23335
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 3


    - درباره خودم

    www.faryadhayam.parsiblog.com
    honey

    - لینک به وبلاگ

    www.faryadhayam.parsiblog.com

    - آرشیو یادداشت ها

    فروردین 1388


    - لینک دوستان

    شعر و متن عاشقانه
    آسمان
    نیلوفر خانوم
    زنده یاد سحر رومی نازنینم


    - لوگوی دوستان






    - موسیقی


    - اشتراک در خبرنامه

     

    HistoryEvents script --> HistoryEvents script -->